۱۳۸۸/۰۷/۲۱

شیر

اولین دختر شرقی ! غزل آشوب جهان !
سینه ات سر به فلک سای ترین کوهستان !
مام و معشوقهء من ! باکرهء زاینده !
آبی ِروسری ات رو به شمال آویزان !
سینه رگ کرده و پیراهن تو رودارود !
شیر می ریزد و می جوشد و می غرد از آن -
شیر ِمادینه ای از آتش و خون بالیده
سوز ِصد زخم در اندام ستبرش پنهان
شیر بر پای - نه از پای - نشسته ! تا کی
اشک سیمینه و زرینه به رخسار روان ؟!
آنقَدَر گریه که پای تو به شوراب نشست
شد خلیجی که بیافکند عرب در خَلَجان
خیره انداخت نی و شور نیستانی تو
وقت گل دادن نی را به جهان داد نشان
چکمه ای آمد و گل له شد و از نو برخاست
دو ر تاریخی ِگل ، چکمه و گل ... بی پایان
بر تو سخت است ولی سخت تر از آن حال
ِشاعری که بنویسد غزلش را گریان
این چه رسمی ست که هر گاه تویی قافیه اش
در گلوگاه غزل لخته ببندد «ویران» ؟!
دار بر پا بکند تا برسد نیشابور
سر به جنگل بگذارد بشود لاهیجان
بدود... پر بکشد... مثل کبوتر تا تیر
سینه ای باز کند در قفس تنگستان
نعش لیلا به بغل ،رقص کنان ، مجنون وار
به بیابان بزند تا برسد آبادان ......
آنقَدَر هی بدود هی بپرد قافیه را
تا به نام تو، به پای تو بیافتد... ایران !

****************************
سیامک بهرامپور